فرقه بهائیت : از شکل‌گیری تا نابودی جانشینی

نوشتن درباره بهائیت از پیچیدگی های زیادی برخوردار است.فرقه بهائت حاصل روییدن یک شبه نیست،سلسله اتفاقاتی پشت سر هم باعث میشود تا این اتفاق می افتد.سعی دارم این فرقه از ریشه و بنیان بررسی شود.قصد بر این است در این مطلب سیر وجود بهائیت به صورت ساده و مختصر بررسی شود.هدف این مقاله بررسی ریز جزئیات اعتقادی این فرقه نیست.

وقتی از بهائیت صحبت میکنیم،ذهن ها به سمت بابیت و علی‌محمد باب میرود،خود باب را نیز باید در تفکر شیخیه جستجو کرد.و طبق معمول همیشه هرجا که پای یک فرقه مذهبی در میان هاست،نقش انگلیس و یهودیت در آن موج میزند که به طور کامل مورد بررسی و کنکاش قرار خواهد گرفت.

به طور کلی سه دستگاه امنیتی مشهور در دنیا داریم که هرکدام تخصص خاص خود را دارند.انگلیسی های متخصص فرقه سازی و تفرقه افکنی هستند و با این روش همیشه موفق بودند،دستگاه بعدی اسرائیلی هست که متخصص ترور است و در نهایت دستگاه امنیتی آمریکا که در کودتا کردن ید طویلی دارد.در واقع اینها بازوهای صهیونیست جهانی هست.

وجه تشابه طبیعی تمام این فرقه ها بحث منجی و منجی گرایی هست.تقریبا تمام این ادیان بشدت روی این موضوع کار کرده و از حس ذاتی انسان نسبت به منجی و عدم ظهور منجی سوء استفاده میکنند.البته روی دیگر سکه استراتژی “چوپان دروغگو” هست. به صورتی که افرادی در مکان ها و زمان های مختلف به صورت پیوسته ادعای منجی بودن میکنند و عده ای را به هر نحوی دور خود جمع میکنند،پس از گذشت مدتی دستشان رو میشود.این اتفاق اینقدر تکرار میشود تا در زمان ظهور منجی واقعی مردم بگوید این نیز مثل بقیه هست.منجی یک بحث اصلی و مشترک تمامی ادیان هست،در اسلام حضرت مهدی موعود(عج)،در مسیحیت حضرت عیسی(ع)،در یهودیت ماشیح(مسیح)،در زرتشتیان سوشیانت و…میتوان گفت نقطه اشتراک تمامی ادیان و فرقه ها “منجی” هست.بعضی از فرقه ها حتی به خدا و آخرت ایمان ندارند ولی بحث منجی بسیار در آن ها پررنگ است.

فرقه بهائیت در ادامه بابیت طی همین عدم ظهور منجی و نیاز شدید مردم به منجی در آن زمانه سخت ظهور میکند و با ادعاهایی هرچند مضحک میتواند بساطی برای خود پهن کند.

خلاصه بهائیت

با شکل گرفتن تفکر شیخیه توسط احمد احسائی بحث امامت و منجی در بین شیعیان دوازده امامی بسیار داغ شد.در این زمان بود که به هزارمین سال غیبت امام زمان (عج) نزدیک میشدند و باورهایی شکل گرفته بود مبنی بر اینکه امام زمان در سال هزار از آغاز غیبت خویش ظهور خواهد کرد.این باور را باید با حال روز آن زمان ایران مورد ارزیابی قرار داد.حکمرانی ناکارآمد حاکمان قاجار وضع زندگی را برای مردم سخت کرده بود،جنگ‌ها و قحطی های پی در پی اوضاع را بسیار در ایران نابسامان کرده بود و مردم شیعه‌ای که سالها منتظر منجی خود بودند تا آنان را از ظلم و سختی رها کند،در این زمان هرچه بیشتر به منجی احتیاج داشتند.با درگذشت سیداحمد احسائی،شاگردش سید کاظم رشتی جانشین او شد.سید علی‌محمد شیرازی ملقب به باب از شاگردان سید کاظم رشتی میباشد.در این میان محمد کریم‌خان کرمانی بحث رکن رابع را مطرح میکند که بعدها محمدعلی به واسطه آن خود را رکن رابع مینامد.سیدکاظم رشتی هنگام مرگ شاگردان خویش را به این امر وصیت میکند که همه جا را به دنبال منجی بگردند که ظهور او قریب الوقوع است.در این میان یکی از شاگردان او بنام ملاحسین بشرویه جهت عمل به این وصیت ۴۰ روز در مسجد اعتکاف میکند تا بتواند امام زمان را پیدا کند و بعد از آن به ایران سفر میکند تا قائم را پیدا کند.در بدو ورود به شیراز با علی محمد باب برخورد میکند.باب میتواند ملاحسین بشرویه را متقاعد کند که قائم موعود است! ادعاهای محمدعلی ابتدا با باب بودن شروع میشود.او ادعا میکند با امام زمان در ارتباط هست و به قولی باب (در ارتبط با) امام زمان است.پس از آن ادعای مهدویت میکند و بعد از مدتی نیز ادعای پیامبری کرد و در آخر توسط امیرکبیر اعدام شد.باب جانشین خود را یحیی صبح ازل قرار داده بود اما در این میان بهاءالله با زیرکی توانست بعد از مدتی این ادعا را بکند.اینجا بود که بابیه به دو بخش ازلی و بهائی تقسیم شد.بهاءالله ابتدا خود را جانشین باب معرفی کرد،سپس او نیز ادعای مهدویت کرد،بعد از آن ادعا کرد که پیامبر است و در آخر که اوضاع را بر وفق مراد دید ادعای خدایی کرد!

فرقه شیخیه

تصویر منتسب به علی محمد باب ، سید کاظم رشتی و شیخ احمد احسائی

دانشنامه ویکی شیعه اینطور مینویسد:

“شیخیه گروهی شیعیان که پیروِ باورهای شیخ احمد احسایی و جانشینان اویند. مهم‌ترین باورهای آنها اعتقاد به رکن رابع و جسم هورقلیایی است. شیخیه می‌گویند تنها راه کشف معارف، توسل به معصومان است و انسان به استقلال قادر به درک هیچ‌یک از علوم نیست حتی در مسائلی مانند زراعت و صنابع. آنها عقل را در استخدام نقل می‌دانند و می‌گویند اگر عقل مسئله‌ای را متوجه می‌شود تنها با استمداد از انوار اهل بیت است. شیخیه دارای عقاید خاصی در مقایسه با دیگر فرق تشییع است. آنها درباره معاد می‌گویند این جسد در قبر تجزیه شده و از بین می‌رود و به طبیعت باز می‌‌گردد. جسد دوم انسان، جسد هورقلیایی است و فناپذیر نیست. معاد با همین جسم هورقلیایی صورت می‌گیرد. عقیده دیگر آنها رکن رابع است که بر طبق آن، در هر عصری، شیخ و انسان کاملی وجود دارد که احکام را بدون واسطه از امام زمان (ع) می‌گیرد و به مردم می‌‏رساند. شیخیه به دو گروه اصلی در کرمان و آذربایجان تقسیم می‌شوند که در برخی عقاید با یکدیگر اختلاف نظر دارند.”

در مورد شیخ احمد احسایی صحبت های زیادی مطرح است،عده ای او را انسان زاهدی میدانند که غلو میکرد.اما کسی که به این فرقه بال و پر داد سید کاظم رشتی بود. سید کاظم محرم اسرار استاد خود شیخ احمد کسایی بود و در زمانی که تنها ۳۰ سال داشت با اینکه علمایی بالای ۶۰ سال زندگی میکردند،جانشین شیخ احسایی شد و به مدت ۱۷ سال مرجع شیخیان ایران و عراق بود و با نطق و قلم و تألیف، به انتشار عقاید استادش پرداخت و در این مدت هرگز به ایران سفر نکرد. در مورد او نقل های زیادی مطرح است.عموما با غلو کردن او درباره ائمه اتفاق نظر دارند.درباره محل تولد او اختلاف نظر وجود دارد،بعضی حتی او را متولد حجاز میدانند.بعضی هم به او نسبت جاسوس روس را داده اند که به دستگاه شیعه نفوذ کرد.درباره سید کاظم رشتی همین کفایت میکند که نجیب پاشا به کربلا یورش برد و قتل عام بزرگی را رقم زد و حتی به افرادی که به حرم های امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) پناه برده بودند رحم نکرد،خانه سید کاظم رشتی خانه امنی بود که مورد هیچگونه یورشی قرار نگرفت.سید احمد، فرزند سید کاظم رشتی ، از چهار نفری بود که در دربار و مجلس خلیفه عثمانی کرسی ثابت داشت. ذر این مقاله میتوانید بصورت مفصل با سید کاظم رشتی آشنا شوید : شخصیت مشکوک سید کاظم رشتی

قصد بررسی کامل فرقه شیخیه را نداریم و فقط بحث رکن رابع برای ما حائز اهمیت است،اعتقاد شیعه دوازه امام این است که بعد از غیبت صغری امام زمان (عج) به واسطه نواب اربعه یا چهار نماینده با شیعیان ارتباط داشتند.بعد از اتمام غیبت صغری و رفتن حضرت عصر به غیبت کبری این ارتباط با واسطه حضرت با مردم قطع میشود.حال تفکر شیخیه به این موضوع اعتقاد ندارد و معتقد است:

“در هر دوره‌ای انسان کاملی وجود دارد که واسطه میان انسان‌ها و امام زمان (عج) است. به باور آنان رکن رابع، احکام شرعی را بدون واسطه از امام زمان دریافت می‌کند و در اختیار مردم قرار می‌دهد” همچنین “نظریه رکن رابع را محمد کریم‌خان کرمانی مطرح کرده است. دیگر فرقه‌های شیخیه، این نظریه را از تعالیم شیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی نمی‌دانند و به آن اعتقادی ندارند. “

یکی از شاگردان سید کاظم رشتی علی‌محمد باب می باشد که در آینده فرقه بابیت را می سازد.

علی‌محمد باب ، فرقه بابیه

.”از خانواده پدری باب اطلاعات دقیقی موجود نیست.پدر باب، میرزا محمدرضا بزاز شیرازی، که حرفه‌اش بزازی (پارچه‌فروشی) بود، زمانی که باب ۹ ساله بود درگذشت و دایی دومش، میرزا سید علی، سرپرستی باب و مادرش را به عهده گرفت.بر خلاف ادعای بعضی،علی محمد به خاندانی ثروتمند تعلق داشت. دو خانواده مادر (فاطمه بیگم) و همسر باب (خدیجه بیگم) از تجار بزرگ شیراز و بوشهر بودند. این خاندان در دوره ناصرالدین شاه، به دلیل نقش مهم‌شان در تجارت تریاک با بمبئی و بنادر چین، به «تجار تریاکی» معروف بودند و به این نام شهرت داشتند. آنان، بعدها، از سوی میرزا حسینعلی نوری (بهاءالله) به «افنان» ملقب شدند.فاطمه بیگم، مادر باب، دختر فردی است به‌نام حاج میرزا محمدحسین تاجر شیرازی، که از «تجار معروف صحیح‌العمل فارس» بود.  فاطمه بیگم سه برادر داشت: حاج میرزا محمد تاجر شیرازی که در میان بهائیان به «خال اکبر» معروف است، حاج میرزا علی تاجر شیرازی معروف به «خال اعظم»، و حاج میرزا حسنعلی تاجر شیرازی معروف به «خال اصغر». این سه نقشی بزرگ در برکشیدن باب و ترویج بابی‌گری داشتند.”[عبدالله شهبازی](به این سه مقاله مراجعه شود خاندان باب و تجارت جهانی تریاک (۱) خاندان باب و تجارت جهانی تریاک (۲) خاندان باب و تجارت جهانی تریاک (۳) )

نشسته از راست به چپ: ۱- آقا سیدآقا پسر حاج میرزا محمدتقی، ۲- حاجی میرزا آقا پسر حاج میرزا حسنعلی (پسر دایی کوچک باب)، ۳- حاج میرزا محمدتقی وکیل‌الدوله (پسر دایی بزرگ باب)، ۴- حاجی سیدمهدی پسر حاج میرزا حسنعلی (پسر دایی کوچک باب)، ۵- آقا میرزا عبدالحسین. ایستاده از راست به چپ: ۱- آقا میرزا جواد، ۲- آقا سیدمحمد، ۳- آقا میرزا یوسف، ۴- آقا سیدعلی پسر آقا سید مهدی.

بعد از درگذشت سید کاظم رشتی،رقابتی بین شاگردان او بر سر اینکه چه کسی رکن رابع باشد درگرفت.یکی از این افراد علی محمد باب بود که بزرگترین ادعا را بین آنان کرد و خود را باب امام زمان نامید، یعنی واسطه مستقیم میان امام زمان و مردم.وی تواسنت نظر گروهی از شیخیان را به خود جلب کند که در این میان نقش ملا حسین بشرویه بسیار پررنگ هست،هجده تن از شاگردان سیّد کاظم از یاران باب شدند که بعدها باب آن ها را حروف حیّ مینامد.

باب حدود یکسال در کربلا شاگرد سیدکاظم رشتی بود و در آنجا دوستانی از میان مکتب شیخیه پیدا میکند.سیدکاظم رشتی جانشینی برای خود تعیین نکرد.سیدکاظم سال ۱۲۵۹ قمری درگذشت درست یک سال قبل از هزاره غیبت امام زمان که  در سال ۲۶۰قمر به غیبت صغر رفتند.از این جهت اعتقادی به وجود آمده بود که قائم در هزارمین سالگرد غیبت ظهور خواهد کرد.به همین دلیل سیدکاظم رشتی برای خود جانشینی تعیین نکرد و وصیت کرد که شیخیان به دنبال قائم بگردند که ظهور قائم قریب الوقوع است.یکی از شاگردان سید کاظم رشتی بنام ملا حسین بشرویه بود.سید کاظم او را مأمور کرده‌بود که برای مذاکره با سید شفتی و میرزا عسکری (از روحانیون برجسته آن روزگار) به اصفهان و خراسان برود بعد از برگشت او از ایران، سید کاظم دیگر زنده نبود.از طرف دیگر شیخ احمد احسائی گفته بود باید گوهر امام زمان در کالبد دیگری پدید آید.باب هم از این گفته خبر داشت و هم خود شاگرد سیدکاظم رشتی بود از طرف دیگر آن بحث هزاره مطرح بود و بعد از مرگ سیدکاظم رشتی و وصیتش مبنی بر جستجو قائم،بهترین فرصت برای علی محمد باب بود که این ادعا را کند.البته علی محمد باب نبود که در آن دوره این ادعا را کرد،کسان دیگری نیز بودند اما به دلایلی همچون پشتیبانی گروهی از شیخیان و استعمارگران که در ادامه گفته خواهد شد،علی محمد باب پیروانی و دستگاهی برای خود جمع کرد.ملاحسین ۴۰ روز در مسجد اعتکاف میکند تا خدا به اون کمک کند قائم را پیدا کند،سپس راهی شیراز میشود تا بنا بر وصیت سیدکاظم رشتی قائم را پیدا کند.در شیراز علی محمد باب را میبند (هنوز مشخص نیست این دو چطور با یکدیگر ملاقات میکنند،بابیان این ملاقات را معجزه طور و تصادفی بیان میکنند ولی از سویی این را میدانیم که هردو در مکتب سید کاظم رشتی بودند).به نقلی ملاحسین به همان مسجدی میرفت که باب در آن بود و سه روز با هم با بحث و جدل پرداختند.باب(در خانه یا مسجد) سوره یوسف را برای او تفسیر میکند و با این تفسیر ملاحسین را متقاعد میکند که باب امام زمان (عج) است.در نهایت ۱۸ نفر از اعضا شیخیه به باب ایمان می آورند که باب آنان را حروف “حی” مینامد.

بعد از ایمان تعدادی از پیروان شیخیه به باب،شروع به تبلیغ برای علی محمد میکنند که باب امام زمان ظهور کرده و به زودی خود قائم نیز ظهور خواهد کرد.یکی از پیروان باب بنام ملاصادق خراسانی در اذان نماز جمعه شیراز این عبارت را اضافه کرد “اشهد ان علیا قبل نبیل باب بقیه الله (شهادت میدهم که علی قبل نبیل (علی محمد) باب بقیه الله است).بعد از این اتفاق در شیراز بلوایی برپا شد.به دستور حاکم فارس علی محمد باب دستگیر شد و بعد از مناظره کوتاهی با روحانیون از کار خود توبه کرد.به پیشنهاد امام جمعه وقت شیراز باب در مسجد شیراز در مقابل مردم گفت: “لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام غائب بداند.لعنت خدا برا کسی که مرا باب امام بداند…لعنت خدا بر کسی که مرا منکر امامت امیرالمومنین و سایر ائمه اطهار بداند”.اما او با پیروان خود همچنان ارتباط داشت تا زمانی که طاعون در شیراز افتاد و باب فرصت کرد از شیراز به اصفهان برود.

منوچهر خان معتمدالدوله (منوچهر خان گرجیی)

حاکم اصفهان شخصیست به  اسم منوچهر خان معتمدالدوله یا همان منوچهر خان گرجی.او اصالت ارمنی داشت و از شمار اسیرانی بود که آقا محمد خان قاجار در سال از تفلیس به ایران آورد.منوچهرخان گرجی را مرتبط با دستگاه جاوسیس و استعمار روس میداند و دلیل پیشرفت اون از یک اسیر به حاکم یکی از مهمترین و بزرگترین شهرهای ایران را همین حمایت های روسیه از او میدانند.با حضور باب در اصفهان منوچهرخان به استقبال او میفرستند و سخت از باب پشتیبانی میکند و وعده وعیدهای بسیار به او میدهد.چندماهی از رفاه باب نگذشته بود که منوچهرخان گرجی میمیرد و برادرزاده اش جانشین او میشود.او از باب نگه داری نمیکند و به شاه و حاجی میرزا آقاسی نامه میزند.خلاصه اینکه باب به ماکو تبعید میشود بعد از چندماه در ماکو بودن،او به چهریق جایی میان مرز ایران و عثمانی تبعید میشود.بعد از در تبریز جلسه مناظره ای بین او و علما تبریز با حضور ولیعهد برگزار میشود که باب در آنجا حتی به یک سوال جواب نداد و بعد از جلسه توبه نامه ای نوشت. که به شرح زیر است:

“فداک روحی الحمدلله کما هو اهله و مستحقه که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافه عباد خود شامل گردانیده. بحمدالله ثم حمدالله که مثل آن حضرت را ینبوع رأفت و رحمت خود فرموده که بظهور عطوفتش عفو از بندگان و تستر بر مجرمان و ترحم بر یاغیان فرموده اشهد الله من عنده که ا ین بنده ضعیف را قصدی نیست که خلاف رضای خداوند عالم و اهل ولایت او باشد اگرچه بنفسه وجودم ذنب صرف است ولی چون قلبم موقن بتوحید خداوند جل ذکره و نبوت رسول او (ص) و ولایت اهل ولایت اوست و لسانم مقر بر کل ما نزل من عندالله است امید رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضای حق را نخواسته ام و اگر کلماتی که خلاف رضای او بوده از قلمم جاری شده غرضم عصیان نبوده و در هرحال مستغفر و تائبم حضرت او را و ا ین بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعایی باشد استغفرالله ربی و اتوب الیه من ان ینسب الی امر و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده دلیل بر هیچ امری نیست و مدعی نیابت خاصه حضرت حجه علیه السلام را محض ادعای مبطل است و این بنده را چنین ادعا یی نبوده و نه ادعای دیگر مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنانست که این دعاگو را با لطافت عنایات و بسط رأفت و رحمت خود سرافراز فرمایید والسلام”

در زمانی که باب از اینجا به آنجا تبعید میشد،پیروانش سخت مشغول تبلیغ او بودند.نقش ملاحسین در خروج باب بسیار پررنگ است بطوری که اگر ملاحسین بشرویه نبود هرگز بابیه به آن صورت رشد نمیکرد.ملاحسین بشدت به این موضوع ایمان داشت و تلاشهای فراوانی برای ترویج و تبلیغ باب میکند و در نهایت هم در این راه کشته میشود.از بزرگی جایگاه ملاحسین نزد باب و بابیان همینکه علی محمد به او لقب باب الباب (در ورود به باب) را میدهد.در سال ۱۲۶۴ قمری بیش از هشتاد نفر از بابیان در بدشت جمع شدند تا برنامه بابیان را مشخص کنند. سه نفر اصلی این واقعه حسینعلی نوری (بهاءالله) و ملا محمدعلی بارفروشی (قدوس) و زرین تاج (قره العین) بودند.مخارج این گردهمایی را شخص بهاءالله داده بود با وجود اینکه حتی باب را از نزدیک هم ندیده بود.در بدشت با دسیسه این سه نفر اعلام کردند که دین اسلام نسخ شده و از این پس علی محمد باب پیامبر جدید است.قره العین بدون حجاب و با زینت وارد مجلس شد و این موضوع را اعلام کرد.این واقعه حتی برای خود بابیان نیز شوکه کننده بود بطوری که عبدالخالق اصفهانی که در آن جلسه حاضر بود گلوی خود را با با دست خود برید!

 

علی محمد ابتدا با ادعای رکن رابع و باب بودن شروع کرد ولی بعد از مدتی ادعای مهدویت می کند (حاجی میرزاجانی کاشانی، نقطه الکاف، ص۱۳۵) :

“منم آن کسی که هزار سال می‌باشد که منتظر آن می‌باشید”

سپس او که عرصه را بر خود باز میدید ادعای پیامبری و رسالت کرد(علی محمد باب، بیان عربی، ص۳):

“در هر زمان خداوند جلّ وعزّ، کتاب و حجّتی از برای خلق مقدّر فرموده و می‌فرماید و در سنه هزار و دویست و هفتاد از بعثت رسول الله، کتاب را بیان، و حجّت را ذات حروف سبع (علی محمّد که دارای هفت حرف است ) قرار داد”

وی در نهایت توسط امیرکبیر اعدام شد.طرفداران او شورش هایی بپا کرده بودند که رویداد قلعه شیخ طبرسی از معروف ترین آنهاست.کتاب بیان و حرف حیّ و تفکرات بجا مانده از او میراثی شد برای به وجود آمدن بهائیت.در زمان زندگی و بعد از مرگ باب،پیورانش شورش ها و هرج مرج های فراوانی را در ایران ایجاد کردند.آنها دست به ترور و قتل علما و بزرگان شیعه زدند،حتی کار به جایی رسید که با جان شاه سوقصد کردند که موفق نشدند.بابیان در قتل امیرکبیر هم نقش داشتند تا بتوانند برای اعدام باب از او انتقام بگیرند.قره العین در ترور عموی خو محمدتقی برغانی که یکی از بزرگان بود دست داشت.بابیان در مازندران،زنجان،شیراز،خراسان و… شورش های زیادی انجام دادند که با قتل عام از دو طرف همراه بود.جنگ در قلعه طبرسی به سرکردگی ملا محمد علی قدوس و ملا حسین بشرویه ای در سال ۱۲۶۵ قمری و دومین جنگ در نیریز فارس به سرکردگی وحید دارابی در سال ۱۲۶۶ و سومین جنگ در زنجان به سال ۱۲۶۶ و ۱۲۶۷ قمری به سرکردگی حجت زنجانی بود.بابیان در این ایام کشور را دچار هرج و مرج های زیادی کردند و در نهایت بشدت سرکوب شدند که منجرب به کشته شدن تعداد زیادی از بابیان و یا مهاجرت و تبعید آنان شد،با کشته شدن باب و رهبران بابیت و اینکه بابیان دیدند کسی که خود را امام زمان مینامید و قرار بود قیام کند اعدام شده است،تعداد زیادی از بابیان به دروغ بودن این جریان پی بردند و از بابیت دست کشیدند،عده ای هم که سرافکنده شده بودند منتظر فرصتی بودند تا دوباره قیام کنند. میتوانید رویداد قلعه شیخ طبرسی به صورت کامل مطالعه کنید [کلیک کنید]

با مطالعه سرگذشت باب متوجه میشویم که علاقه زیادی به ابجد و علم جفر داشت،به این مثالها توجه کنید:

تعداد اعضا حروف حی ۱۸ نفر است و باب آنان را “حی” نامید.ابجد کلمه حی هیجده است.این تعداد بهمراه باب میشوند ۱۹ نفر که یکی از اعداد مقدس بابیان و بهائیان است.علی محمد اینطور با اعداد بازی میکند که پنج مشعر(=نشانه،علامت) را مطرح میکند.مشعر اول چشم است که حاکی از مقام فوأد است و حامل آن رکن توحید میباشد و مقام مشیت است . مشعر دوم ، گوش میباشد که حاکی از رتبه عقل و حامل رکن نبوت و مصداق اراده است،مشعر سوم ، شامه است که حاکی از مقام نفس است و مطابق ولایت است و حامل مقام قدر . مشعر چهارم ، دهان است که حاکی از مقام جسم و مقام رکن شیعه و مطابق برکن قضا میباشد، و خود صفحه وجه (چهره که این چهار نشانه در آن قرار دارند) پنج میشود که هویت هست.حالا علی محمد میگوید ابجد باب پنج هست،حرف اول هویت ه هم ابجدش پنج هست،من هم همان معشر پنج هستم!

باب بحث پنج احد را مطرح کرد و پنج هم یکی از اعداد مقدس بهائیان و بابیان است،پنج در نوزده ضرب شود عدد نود و پنج به دست می آید که عدد بعدی مقدس بهائیان است.یک مدتی هم رب گوجه فرنگی ۹۵ تبلیغات گسترده‌ای انجام میداد که زمزمه های بهائی بودن شرکت مطرح بود.البته خیلی وقت هست که هیچ اثری از این محصول در هیچ جایی نمیبینم.

تقویم بهائیان بجای ۱۲ ماه ، نوزده ماه دارد (!)،بجای ۳۶۵ روز ۳۶۱ روز دارد،۳۶۱ هم همان ضرب نوزده در نوزده هست.اگر سال ۳۶۱ روز باشد ۴ روز کم می‌آید و در سال‌های کبیسه این عدد پنج هست که به این روزها ایام هاء میگویند. ایام هاء چی هست؟ همان ایام ه هست و ابجد ه هم همان ۵ هست و نشانگر نهایت روزهایی هست که کم می آید،یعنی ۵ روز!

باب دستور داده بود در اذان بگویند “اشهدان علیا قبل نبیل باب بقیه الله” ، علیا قبل نبیل یعنی علی قبل از محمد،یعنی علی محمد،چرا؟ ابجد کلمه نبیل ۹۲ هست و ابجد کلمه محمد هم ۹۲ هست.

بحث علی محمد باب را به این صورت تمام میکند که از نظر خودم شخص باب بیشتر از اینکه مهره استعمار روس و انگلیس باشد،آدمی جو زده ، فرصت طلب ، بیسواد و با مشاعری مشکل داری بوده است که بگفته بعضی تحت تاثیر حشیش و تریاک بوده است (تایید نمیکنم).بعضی هم میگویند علی محمد تحت تاثیر شخصی روسی به اسم دالگورکی که سفیر روس در ایران بود،بوده است ولی سندی که این موضوع را تایید کند پیدا نکردم.تمام این‌ها دلیل نمیشود که استعمار روس و انگلیس نقشی در بابیه نداشتند،ارتباط خانواده باب با خاندان ساسون که از یهودیان زرسالار بودند و در ایران تجارت تریاک به چین میکردند (مراجعه شود به پنج جلد کتاب زرسالاران دکتر عبدالله شهبازی) انکار ناپذیر است..حمایت روس هم از بابیان به همین صورت است.نظر من این است که علی محمد باب به هر دلیلی ادعای پیامبری میکند،برنامه استعمار هم که همیشه تفرقه بنداز و حکومت کن هست،خب چه فرصتی مناسب تر از اینکه گروهی از شیعیان منتظر امام زمان منحرف شوند و با گروه دیگر بجنگند و کشور دچار هرج و مرج شود؟به همین دلیل دولت روس در ابتدا و سپس انگلیس از این جریان حمایت میکنند.

جانشین علی‌محمد باب

یحیی صبح ازل

با مرگ باب، ماجرای بابیگری پایان نیافت، زیرا بابهای دیگری نیز در گوشه و کنار ایران بودند، و بویژه آنکه خود باب نیز علاوه بر تعیین جانشین، مقدمات ظهور کسانی دیگر را
فراهم ساخته بود.بعد از اعدام باب توسط ناصرالدین شاه،یکبار به جان شاه سوءقصد شد ولی شاه جان سالم بدر برد.خلاصه اینکه سوءقصدکنندگان بابی بودند و از طرف چند نفر از بزرگان بابیه مامور به اینکار شدند که نام بهاءالله هم در این میان هست.بعد از این اتفاق شاه دستور بابی کشی را صادر کرد که باعث اتفاقات تلخی شد.درگیری شدیدی بین نیروهای دولتی و مردم با بابیان شروع شد و در این میان جان های زیادی از بین رفت.

بحث جانشینی باب شروع اختلاف میان بابیان بود.البته جانشین باب که مشخص بودمیرزا یحیی نوری معروف به یحیی صبح ازل.اما برادر یحیی یعنی میرزا حسین‌علی نوری معروف به بهاءالله که از یحیی بزرگتر بود و از عناصر اصلی واقعه بدشت بود بطوری که حتی تمام هزینه های مربوط به آن گردهمایی را شخصا پرداخت کرد،جانشینی برادر کوچکترش را نمیتوانست قبول کند.البته در ظاهر چندسالی در رکاب برادرش بود.یحیی صبح ازل در آن دوران جوانی ۱۸ ساله بود که به ترسویی و جان ترسی مشهور بود.او که با موج بابی کشی از ترس مخفیانه زندگی میکرد زیاد میان مردم نمی‌آمد و برادرش بهاءالله که چندسال از یحیی بزرگتر بود به عنوان پیشکار ازل،کارهای بابیان را انجام میداد اما بعد از مدتی ادعای عجیبی کرد که به آن خواهیم پرداخت.بعد از خبر ترور شاه توسط بابیان و خشم شاه،یحیی صبح ازل با لباس درویشان از ایران گریخت و به عراق رفت.بعد از رفتن بزرگان بابیه به بغداد،بابیان هم در پی آنان به عراق سفر میکردند و آنجا ساکن میشدند اما آنجا هم بیکار ننشته و دست به قتل ، دزدی و هرج مرج زدند.حضور بابیان در عراق به ویژه در کربلا و نجف، مشکلات دیگری نیز آفرید. به نوشته برخی منابع بهائی  در عراق شیوه بابیان این بود که شب های تار، به دزدیدن لباس و پول نقد و کفش و کلاه زوار اماکن مقدس بپردازند، و به تعبیر میرزا حسینعلی «در اموال ناس مِن غیر اذنٍ تصرف می‌نمودند و نهب و غارت و سفک دماء را از اعمال حسنه می‌شمردند». در این میان زد و خوردهایی بین خود بابیان وجود داشت که باعث به قتل رسیدن تعداد زیادی از بزرگان بابی شد و از طرف دیگر زد و خوردهای پیروان باب و مسلمانان باعث هرج و مرج عجیبی در عراق شده بود.هرجا که پیروان این فرقه ضاله قدم میگذاشتند به دنبالش هرج مرج و خون ریزی هم به دنبال آن بود!خلاصه اینکه عده ای سوی بهاءالله رفتند و به “بهائی” معروف شدند و عده ای دیگر که به یحیی صبح ازل وفادار مانند “ازلی” نام گرفتند.

بهاءالله : میرزا حسین‌علی نوری

بهاءالله در ٢١ آبان سال ١١٩۶هجری شمسی (١٢نوامبر ١٨١٧میلادی) متولد شد و فرزند میرزا عباس نوری معروف به «میرزای بزرگ» بود.بهاءالله آموزش­های مقدماتی ادب فارسی و عربی را زیر نظر پدرش آموخت و بعدها میرزابزرگ که وضع مالی خوبی داشت برای او معلمان خانگی استخدام میکرد اما خود بهاءالله هم مانند باب ادعا میکند که سواد نداشت و کسی به اون خواندن و نوشتن آموزش نداده تا شاید به نوعی ادای پیامبر اسلام را در بیاورد که این داستان کاملا دروغ هست و حتی خواهر خود بهاءالله بیسوادی برادرش را تکذیب میکند.

جالب است بدانید بهاءالله هم مانند برادرش یحیی صبح ازل،هیچوقت علی محمد باب را از نزدیک ندیده است ولی بخاطر تلاش هایش برای برای آزادی قره العین و همچنین تامین تمام مخارج گردهمایی بدشت،جایگاهیی نزد بابیان پیدا کرده بود.بعد از اعدام باب،امیرکبیر بهاءالله و چند تن دیگر از بزرگان بابی را به عراق تبعید میکند ولی بعد از گذشت مدتی با شهادت امیرکبیر و جانشینی میرزا آقاخان نوری به تهران بازگشت که ماجرا سوءقصد به جان شاه اتفاق افتاد و ناصرالدین شاه هم دستور کشتار بابیان را داد.بهاءالله خود را به منظور مصون ماندن از تعقیب و دستگیری، که امکان اعدامش وجود داشت، خود را به مقر تابستانی سفارت روس در زرگنده شمیران رساند و در آنجا پناه گرفت که از قضا شوهر خواهرش، میرزا مجید آهی،منشی سفارت روسیه بود!سفیر روس پافشاری میکرد که بهاءالله را تحویل ندهد اما اصرار ماموران باعث شد که سفیر روسیه بهاءالله را به خانه صدراعظم بفرستد و ضمنا از میرزا آقاخان نوری(صدراعظم) به طور صریح و رسمی خواست “امانتی را که دولت روس به وی می‌سپارد در حفظ و حراست آن بکوشد و اگر آسیبی به بهاءالله برسد و حادثه‌ای رخ دهد، شخص صدراعظم مسئول سفارت روس خواهد بود”!!این اصرارهای دولت روسیه و سفیر روس بود که باعث آزادی بهاءالله شد با این شرط که برای همیشه از ایران تبعید شود.این حمایت ها حتی تا آنجایی بود که سفیر روس از بهاءالله خواست تا او به روسیه برود و تابعیت روس بگیرد ولی ماموریت بهاءالله چیز دیگری بود و به بغداد رفت،هنگام سفر به بغداد هم نماینده ای از روسیه او را همراهی میکرد.بهاءالله بعدها برای تزار روسیه یک لوح مینویسد از تعریف و تمجید های فراوانی میکند.

هیمنطور که میبینید نقش روسیه در قضیه بهاءالله قطعی و غیرقابل انکار است،شوهر خواهر بهاءالله منشی سفارت روس هست (شما بخوانید رابط روس و بهاءالله) ، بهاءالله به سفارت روسیه پناهنده میشود.سفارت روسیه او را تحویل نمیدهد تا با اصرار ماموران اینکار را میکند.او را به خانه صداعظم میفرستد و بهاءالله را “امانت روسیه” مینامد و هشدار میدهد در صورت آسیب زدن به بهاءالله با روسیه طرف هستید! با اصرار دولت روسیه و سفیر روس بهاءالله از آزاد میشود در صورتی که اعدامش تقریبا قطعی بود،از دولت روسیه پیشنهاد تابعیت میگیرد،فرستاده روس او را تا بغداد همراهی میکند تا از امنیت او مطمئن شود.واقعا روسیه تمام اینکارها را برای یک شخص عادی انجام داده یا برای حفاظت یکی از مهره های خود؟سفارت روس چرا اینکار را برای سایر زندانیان بابی انجام نداد؟البته خود روسیه هم به مهره بودن بهاءالله با این عبارت که “امانت روسیه” است اعتراف کرده.قابل ذکر هست که تمام مطالب فوق از نوشته های خود بهائیان مثل کتاب قرن بدیع هست.اگر باب وابسته به روس نبود و فقط روسیه با سوار شدن بر موجی که باب درست کرد،هدایت و سوءاستفاده از این جریان کرد،در مورد شخص بهاءالله ارتباط با دولت استعمارگر روس مشهود هست.

تصویر منتسب به میرزا حسین‌علی نوری ملقب به بهاءالله

میرزا حسین علی در بغداد پیشکار ازل بود.ازل که جوانی بیش نبود امور کارهای بابیان را به عهده برادر بزرگتر خود یعنی میرزا حسینعلی گذاشته بود که این موضوع باعث ارتباط بیشتر بهاءالله با بزرگان بابی شد و در آینده از این موضوع به خوبی استفاده کرد.همچنین از راهی که باب با عنوان “من یظهره الله” پیش پای بابیان گذاشته بود استفاده کرد.احمد کسروی در کتاب خود درباره من یظهره الله اینطور مینویسد:

سید باب با آن چوب هایی که میخورد و توبه ها ی که میکرد و درماندگی هایی که نشان میداد، هوس دست از گریبانش بر نداشته کار خود را همچنان دنبال یکرد. یکی از کارهای او این بوده که در زندان کتابی بنام “بیان” به عربی و فارسی نوشته است که کتاب احکام اوست.در این کتاب باب بارها از کسی که در آینده خواستی آمد سخن رانده او را “من یظهره الله” نامیده و جایگاه بس بلندی را برایش باز کرده است.

از گفته های باب پیداست که او پیدایش من یظهره الله را در آینده دور نوید میدهد ولی بسیاری از بابیان پروای این را نکرده و هوس مقام من یظهره الله گریبانشان را میگیرد.چنان که در بغداد چند تن به همین دعوی برخاستند که یکی را به نام میرزا اسدالله دیان بابیان کشتند، و دیگران نیز کاری از پیش نبرده خود به خاموشی گراییدند.

ولی در این میان برخی خودسری هایی از میرزا حسینعلی بهاء رو مینمود و چنین فهمیده میشد که او را نیز هوایی در سر است. و چون این رفتار او به سران بابیگری گران میافتاد و زبان به نکوهش باز کرده بودند، بهاء در بغداد نمانده ناپدید گردید و پس از دیرگاهی دانسته شد به سلیمانیه به میان گردان رفته و در آنجا با درویشان خانقاهی روز میگزارد. چون این دانسته شد، میرزا یحیی نامهای به دلجویی از او نوشت و میرزا حسینعلی پس از آن که دو سال در سلیمانیه مانده بود به بغداد بازگردید. ولی رفتارش همان میبود و رمیدگی میانه او با میرزا یحیی و سران بابی از میان برنمیخاست

همینطور که پیداست تلاش اول بهاءالله برای خروج و اعلام رسمی خود بی نتیجه بود و از طرفی به اعتراف شوقی پس از درگذشت باب بیست و پنج نفر دعوی من یظهره اللهی کرده بودند.بهاءالله فرصت را مناسب دید و از سستی و بی صلاحیتی صبح ازل بر منصب ریاست استفاده کرد.بزرگان بابی که ناکارآمدی ازل را میدیدند خود به این فکر میکردند که آنها چه چیزی از یحیی صبح ازل کمتر دارند که جانشین باب و من یظهره الله باشند؟ از سوی دیگر به دلیل اینکه صبح ازل کمتر ظاهر میشد و بیشتر امور به دست برادرش بود،بهاءالله کم کم بزرگان بابی را جذب خود کرد و خیلی از بزرگان بابیان را کشت تا رقبایش را حذف کند.عزیه خانم نوری خواهر بهاءالله درباره جنایت های برادرش در کتاب تنبیه النائمین اینطور مینویسد :

اصحاب طبقه اول که اسامی­شان مذکور شد، از خوف آن جلادان خون‌خوار، به عزم زیارت اعتاب شریفه به جانب کربلا و نجف و برخی به اطراف دیگر هزیمت نمودند. سید اسماعیل اصفهانی را سر بریدند و حاجی میرزا احمد کاشی را شکم دریدند. آقا ابوالقاسم کاشی را کشته، در دجله انداختند. سید احمد را در پیشدو کارش را ساختند. میرزا رضا، خالوی سید محمد را مغز سرش را به سنگ پراکندند و میرزا علی را پهلویش را دریده، به شاهراه عدمش راندند و غیر از این اشخاص، جمعی دیگر را در شب تار کشته، اجساد آنها را به دجله انداختند و بعضی را در روز روشن در میان بازار حراج با خنجر و قمه پاره­پاره کردند، چنان­که بعضی از مؤمنین و معتقدین را این حرکات، فاسخ اعتقاد و ناسخ اعتماد گردید، به واسطه این اعمال زشت و خلافکاری‌ها از دین بیان عدول کرده و این بیت را انشاد نموده، در محافل می‌خواندند و می‌خندیدند: اگر حسین‌علی، مظهر حسین‌علی است … هزار رحمت حق بر روان پاک یزید! و می‌گفتند ما هرچه شنیده بودیم حسین، مظلوم بوده است، نه ظالم!

بابیان که عامل هرج و مرج در عراق بودند و باعث ناخشنودی والی عراق و حکومت عثمانی شده بودند بعد از چند سال حضور در عراق به استانبول و بعد از چهار ماه به ادرنه کوچ داد.بهاءالله در آوریل سال ۱۸۶۳م. (اردیبهشت ۱۲۴۲ ) و در آخرین روزهای اقامتش در بغداد، در باغ نجیبیه موسوم به رضوان، خود را موعود بیان اعلان کرد و دوازده روز در آن باغ ماند. در همین دوران، خود را شارع دینی جدید که ادامه دیانت بابی بود، معرفی کرد. بهاییان برای این دوازده روز اهمیت قائلند و چند روز آن را جشن می‌گیرند.یحیی صبح ازل که در استامبول متوجه این دعوی شده بود طبیعتا بشدت مخالفت و مقاومت کرد و این شروع جنگی میان بهائیان و ازلیان بود.پنج سال اقامت در ادرنه با کشمکش و درگیری­ بها و ازل و طرفدارانشان همراه بود. با اوج گرفتن اختلاف‌های آنها در سال چهارم، دولت عثمانی تصمیم گرفت ایشان را از یکدیگر جدا سازد. در پی این تصمیم، میرزا یحیی صبح ازل را به جزیره ماغوسا (فاماگوستا) در قبرس و بهاءالله و پیروانش را به عکّا تبعید کردند.میرزا حسینعلی با ارسال نوشته های خود به اطراف و اکناف، رسماً بابیان را به پذیرش آیین جدید فراخواند و خیلی نگذشت که بیش‌تر آنان به آیین جدید ایمان آوردند.همچنین بهاء در آن چند سال برخی از سران بابی را بسوی خود جذب کرده بود از آن سو  نیز با بابیانی که در ایران نهانی زندگی میکردند، نامه نگاری کرده و زمینه برای خود آماده کرده بود.

بهاءالله این چنین ادعا میکرد:

آن کس که میبایست پدید آید منم. باب یک مژده رسانی برای پیدایش من می بوده. اینکه در این چند سال ازل جانشین باب پیشوای بابیان نشان داده شده، بهر این میبوده که هوش ها به آن سو گردد و من جایگاهم از دیده ها دور مانده و از گزند و آسیب ایمن باشم.

جالب است که بهاءالله خود را در عکا یک مسلمان معتقد نشان میداد،به مسجد برای نماز میرفت،پشت امام جماعت اهل تسنن می ایستاد و نماز میخواند،روزه میگرفت.ازل که کلا کم کار بوده با تبعید شدن به جزیره قبرس،کم کم از یادها رفت ولی از آن طرف بهاءالله در کنار ظاهرنمایی که میکرد با قدرت به کار خود ادامه میداد.او که ابتدا ادعای من یظهره الله کرده بود کم کم عرصه را بر خود باز دید و سایر عقایدش را بروز داد.او بعد از من یظهره اللهی ادعا پیامبری کرد.حال از طرفی باب گفته بود که هر هزار سال یک پیامبر می آید تا امور مردم را اصلاح کن،ولی چند سال از مرگ باب نگذشته بود که بهاءالله ادعای پیامبری کرد.همین یک دلیل برای تناقضات و کذب بودن این فرقه ضاله است.بعد از پیامبری نوبت این شد که بهاءالله ادعای خدایی و اولوهیت هم کند.سرانجام طومار عمر پرحادثه میرزا حسین‌علی نوری ملقب به بـهاءالله، در دوم ذی‌القعده (هفتادم نوروز) سال ١٣٠٩ هـ. ق. برابر با ٢٩ می‌١٨٩٢م. در ۷۵ سالگی، در قصر بهجی نزدیک شهر عکّا فلسطین اشغالی در هم پیچیده شد و همان‌جا به خاک سپرده شد که امروز قبله بهاییان است.بهاءالله مرد کسی که ادعا میکرد خدا است،خدا مرد!

انه لا اله الا انا المسجون الفرید [مبین، ص ۲۸۶]

نیست خدائی جز من زندانی یکتا!

عبدالبهاء جانشین بهاءالله

عباس افندی ملقب به عبدالبهاء(بنده خدای بهائیت) پسر بزرگ بهاءالله بود. وى هشت سال و اندى در تهران و دوازده سال در بغداد، و پنج سال در ادرنه و بقیه عمر را در “عکّا” و “حیفا” به سر برد.بهاءالله قبل از مرگ جانشین خود را پسر بزرگش عباس افندی مشخص کرد و در وصیت خود او را غُصن اعظم و برادرش محمد علی افندی را غصن اکبر نامید که جانشین عباس افندی باشد.با اینکه جانشینی عبدالبهاء واضح بود اما میرزا محمدعلی ادعا کرد که جانشین بهاءالله هست.دانشنامه ویکی فقه درباره این اختلاف اینطور مینویسد:

هرچند عباس افندی سرانجام بر برادرش غلبه یافت، در بادی امر، کلیه منتسبین به بهاءالله، به استثنای هفت نفر، بر مشارٌالیه شوریده و با محمدعلی همراه شدند. دور نمی‌نماید که این گرایش به محمدعلی، ناشی از نقشی بوده است که او در نشر و توزیع آثار پدرش داشت؛ وی در سال ۱۳۰۸، از جانب میرزا حسینعلی، به هند رفت و آثار او را به چاپ رساند. پیروان آیین بهائی، از این حیث، مرهون وی اند.  سردمدار منکران عبدالبهاء، میرزا آقاجان کاشانی نخستین مؤمن و کاتب بهاءالله بود. او و چند تن از نزدیکان و فرزندان میرزا حسینعلی با نوشتن نامه‌ها و کتاب هایی به فارسی و عربی و فرستادن پیام برای بهائیان، در مقام انکار جانشینی عبدالبهاء برآمدند و وی را خارج از «دین بهاء» خواندند.  بار دیگر، منازعات آغاز شد و هر یک از دو طرف در نوشته هایشان از تعبیرات زشت و نسبت هایی چون سرقت اوراق و الواح، و حتی احکام، در حق یکدیگر دریغ نکردند.  منابع بهائی نقل می‌کنند که محمدعلی و طرفداران او در ایجاد تضییقات حکومتی برای عبدالبهاء، زندانی شدن و حتی توطئه قتل او دست داشته اند.  این منازعات، مانند موارد قبل، برای عده ای سؤال برانگیز بود و، به تعبیر برخی منابع بهائی، بر حیثیت امر بهائی لطمه وارد ساخت.

اگرچه پیامبر جعلی فرقه بهائیت بهاءالله بود اما چیزی که امروز بهائیان بیشتر به عنوان بهائیت میشناسند حاصل تلاش های عبدالبهاء هست.او به مراتب از پدرش با سوادتر ، باهوش‌تر و زیرک‌تر بود.عبدالبهاء سال‌ها تلاش کرد که ایرادات و تناقضات پدر خود و باب را با توجیهات مضحک،مغلطه و سفسطه برای پیروانش قابل قبول کند.البته تمام این‌ها باعث نشد خود او هم مثل بهاءالله و باب نباشد و سخنانی نگوید که جعلی بودن این فرقه را مشخص نکند،کلام و رفتار عبدالبهاء هم پر از نفاق و دروغ و رسوایی هست زیرا که این خانه از پای‌بست ویران است!

عبدالبهاء که خود رهبر فرقه بهائیت بود در نماز جمعه مسلمانان شرکت میکرد این در حالی هست که در بهائیت چیزی به اسم تقیه و نمازجماعت وجود ندارد!

دوره ریاست عبدالبهاء بر فرقه بهائیت را میتوان دوره شروع ساخت بناها و ساختار بهائیت نامید.او مقام اعلی که مقبره باب و روضه مبارکه که آرامگاه بهاءالله بود را ساخت،بعد از فروپاشی عثمانی و اتمام حصر عبدالبهاء او سفرهایی را به اروپا و آمریکا انجام داد و با ساخت ساختاری‌های سازمانی تشکیلاتی را از انجمن های محلی تا هیئت های ملی را ساخت.او د راین سفرها سخنرانی‌های بسیاری کرد و به فرقه بهائیت که در کشورهای غربی نوپا بودند یک استحکام نسبی بخشید و بقولی آن را سر و سامان  داد.قبل او که بهائیت محدود به خاورمیانه و بخش‌هایی از هند بود،در آمریکا ، اروپا ، شرق آسیا و استرالیا و اقیانوسیه گسترش یافت.

دوره ریاست عبدالبهاء مصادف بود با جنگ جهانی اول و حمله انگلیس به عثمانی و تصرف فلسطین که آن زمان جزئی از عثمانی بود.اتفاق مهمی که در این رخ داد دریافت نشان knighthood از بریتانیا بود،بهائیان توجیحات بسیاری برای این موضوع آورده‌اند و دلیل دریافت آن را توزیع گندم به دستور عبدالبهاء میان مردم گرسنه و سربازان انگلیسی میدانند و انگلیس هم برای جبران و قدردانی این موضوع به اون لقب نشان knighthood و Sir داد. در صورتی که نشان knighthood به کسانی تعلق میگرد که به پادشاهی بریتانیا خدمت کرده باشند و یک لقب عمومی نیست ، عبدالبهاء چه خدمتی به امپراطوری انگلیس کرده بود که لایق دریافت این نشان بود؟ همه این‌ها را بزارید در کنار مشکلاتی که عثمانی با عبدالبهاء پیدا کرد بر سر این موضوع که عبدالبهاء قصد تجزیه و فتنه در عثمانی را داشت و به همین دلیل جمال پاشا بسیار از عبدالبهاء خشمگین بود و از طرفی حمد و سپاس‌ها عبدالبهاء از انگلیس و گلایه‌ها از عثمانی که به صورت لوح توسط او منتشر شد.

عباس افندی ملقب به عبدالبهاء در تاریخ ۷ آذر ۱۳۰۰ ه‍. ش بعد از یک دوره طولانی ریاست به فرقه بهائیت و تلاش برای سروسامان و نظم دادن به این فرقه درگذشت،مرگ او و مسئله انتخاب جانشین او باعث ایجاد اختلافات و ماجراهای زیادی پس از او شد.

 

شوقی افندی جانشین عباس افندی

عبدالبهاء فرزند پسر نداشت و چهار دختر به نام های ضیائه خانم ، طوبی خانم ، روحی خانم ، منور خانم داشت. بهاءالله وصیت کرده بود که بعد از عبدالبهاء پسر بعدی یعنی میرزا محمدعلی جانشین است اما عبدالبهاء بر خلاف وصیت صریح پدر خود در الواح وصایا شوقی افندی را که پسر بزرگ دخترش ضیائه خانم به عنوان جانشین برگزید که با باعث تعجب و حیرت بهائیان و حتی نزدیکان خود شد.الواح وصایا وصیت نامه عبدالبهاء در قالب سه لوح بود.در این نوشته وظایف ایادیان امرالله و همچنین مقام ولایت امری مشخص شده بود و همچنین نظامی برای انتخابات بیت العدل اعظم، موسسه‌ای که بهاءالله تشکیل آن را تعیین کرده بود، مشخص می‌نماید.الواح وصایا نخستین بار به صورت عمومی در ۳ ژانویه ۱۹۲۲، یک ماه بعد از فوت عبدالبهاء خوانده شد.عبدالبهاء سلسله ولایت امرالله را تأسیس نمود که نخستین آن‌ها شوقی بود و پس از آن باید در نسل ذکور وی ادامه می‌یافت.

با اینکه وصیت عبدالبهاء صریح بود اما مخالفت ها با انتخاب شوقی افندی هم صریح بود،برخلاف وصیت بهاءالله صورت گرفته است.شکل گیری محفل بهائیان انگلیس و آمریکا و قدرت خواهی آنها هم به این مسئله دامن زد.محفل انگلیسی بیشتر به سمت بهائیات حیفا تمایل داشتند ولی زاویه جامعه بهائیت آمریکا با بیت‌العدل اعظم بیشتر بود.روث وایت از جدی‌ترین مخالفان شوقی افندی و سیاست های او بود و هرچه زمان به جلوتر رفت این زاویه و این اختلافات میان جامعه بهائیان شدت بیشتری گرفت.در اوایل این موضوع توسط روث وایت و احمد سهراب منشی عباس افندی صورت گرفت اما بعدها با مرگ عمه بزرگ شوقی افندی به نام بهیه خانم (دختر بهاءالله و خواهر عبدالبهاء) که از حامیان اصلی شوقی بود این اختلافات حتی با خانواده شوقی افندی هم رسید و نزدیکان او هم به مخالفت با شوقی پرداختند بطوری که این اقدام آن‌ها سبب طرد آن‌ها از جامعه بهائی شد.سیستم بسته فرقه بهائیت هیچ گونه مخالفتی را تحمل نمیکند بطوری که هرکس خلاف میل آنها باشد حتی اگر یک بهائی معتقد باشد از جماعه آنها طرد میشود،حال همین بهائیان به جمهوری اسلامی ایران خرده میگیرند که شما ما را از جامعه طرد میکنید!

شوقی افندی به طور کلی دو کار اصلی را انجام داد.ساخت بناهایی که عباس افندی آغاز کرده بود به جدیت ادامه داد و به اتمام رساند و نظام اداری و سازمانی بهائی را که بهاءالله گفته بود و عبدالبهاء ترسیم کرده بود تکمیل کرد و به اجرا درآورد.در کنار اینها تعدادی کتاب نوشت و ترجمه کرد.شوقی تا آخرین روزهای عمر خود تلاش کرد یک ساختار و سازمان برای بهائیان بسازد و کارهای نیمه تمام پدربزرگش را به پایان برساند. شوقی افندی با مری ساترلند ماکسول ملقب به روحیّه خانم ازدواج کرد که بعدها به مقام ولایت امر بهائیان رسید.این اتفاقات باعث شکل گیری زاویه در سه محفل بهائی مرکزی ، انگلیس و آمریکا شد که بعدها حاصل آن مشخص خواهد شد.شوقی افندی در سحرگاه چهارم نوامبر ۱۹۵۷ به درگذشت ،مرگ مشکوکی که از دید بسیاری از بهائیان از جمله چارلز میسون ریمی توطئه بود.

مطالب درباره عباس افندی و شوقی افندی بسیار زیاد است که هر بخش آن میتواند یک مقاله مستقل و بلند باشد ولی قصد بر بلند کردن این مقاله نیست و فرض بر این است که سایر مطالب را خواننده خود مطالعه کند.

 

مناقشه جانشینی شوقی افندی

بعد از مرگ مشکوک شوقی افندی در لندن و محفل بهائیان انگلیس مسئله جانشین شوقی که هیچ فرزندی نداشت چالش برانگیز شد.از سویی شوقی افندی جانشینی برای خود انتخاب نکرده بود و از طرف دیگر او هیچ فرزند ذکوری نداشت که این سلسله را ادامه دهد.بنابر تصریح عبدالبهاء در الواح وصایا، پس از وی بیست و چهار تن از فرزندان ذکورش، نسل بعد از نسل، با لقب ولی امرالله باید رهبری بهائیان را به عهده می‌گرفتند و هریک باید جانشین خود را تعیین می‌کرد «تا بعد از صعودش اختلاف حاصل نگردد»، اما شوقی افندی ربانی نخستین فرد از این سلسله، عقیم بود و طبعاً بعد از مرگش در ۱۳۳۷  دوران دیگری از دودستگی و انشعاب و سرگشتگی در میان بهائیان ظاهر شد. ولی سرانجام همسر شوقی افندی، روحیه ماکسوِل، و تعدادی از گروه ۲۷ نفری منتخب شوقی ملقب به «ایادیان امرالله» اکثریت بهائیان را به خود جلب و مخالفان خویش را طرد و «بیت العدل» را در ۱۳۴۲ ش/ ۱۹۶۳ تأسیس کردند.دلیل اصلی این انتخاب را میتوان همکاری و پشتیبانی محفل بهائیان انگلیس از روحیه ماکسوِل دانست ، موضوعی که به مزاق محفل آمریکایی خوش نیامد و باعث مخالفت و واکنش میسون ریمی شد.

طمع قدرت باعث شد چارلز میسون ریمی یک بهائی آمریکایی بود و خود سال ۱۹۵۷ تایید و امضاء کرده بود که شوقی افندی جانشینی برای خود تعیین نکرده است ، ادعا کند که شوقی افندی اون را به عنوان جانشین بعد از خود تعیین کرده است و بهائیان باید از او اطاعت کنند.پیروان او گروه کوچکی بنام بهائیت ارتدکس را تشکیل دادند.بعد از شوقی افندی دیگر شخصی از خاندان بهاءالله رئیس این فرقه نشد در حالی که قرار بود شوقی افندی اولین ولی امرالله باشد و این روند ادامه پیدا کند ولی با عدم بچه دار شدن شوقی افندی این برنامه عبدالبهاء که قصد داشت تفرقه را کم کند در نطفه خفه شد و بعد از شوقی ربانی بجای اینکه یک شخص ولی امرالله باشد ریاست فرقه به صورت شورایی شد و با افتتاح بیت العدل اعظم همه چیز ظاهر جدید پیدا کرد و دنباله جانشینی بهاءالله نابود شد. البته شاید چند سال بعد یکنفر دیگر از اینان ادعا پیامبری و ولی امراللهی کرد و اگر این اتفاق افتاد اصلا تعجب نکنید 🙂

بیت العدل

بیت العدل محفل بهاییان است. در هر شهر و مکانی که نه نفر بهایی باشند یک محفل (بیت العدل) تشکیل می شود. بیت العدل ابتدا توسط بهاء الله (میرزا حسین نوری) مطرح، توسط عباس افندی ایجاد و توسط شوقی افندی توسعه و گسترش یافت و تاکنون به عنوان مرکز اصلی بهائیت فعالیت می نماید. بیت العدل اعظم (مرکز جهانی بهائیت) در اسرائیل قرار دارد.

بیت العدل اعظم بالاترین مقام تصمیم گیر در فرقه بهائیت هست که از نه عضو تشکیل شده است که اعضاء آن هر پنج سال یک بار توسط اعضای تمامی محفل‌های ملی بهائی سراسر جهان انتخاب می‌شوند.ساختمان بیت العدل اعظم در دامنه کوه کرمل در بندر حیفا است فلسطین اشغالی قرار دارد.اولین انتخابات بیت العدل اعظم در سال ۱۹۶۳ برگزار شد.

عبدالبهاء سخنان پدر خود را درباره تاسیس بیت العدل تاکید کرد و طرح هایی هم برای آن مطرح کرد اما خود نتوانست آن را بسازد اما شوقی افندی پس از جانشینی تاسیس بیت العدل اعظم را در اولویت کارهای خود قرار داد و با تقویت و گسترش نظام اداری بهائیت زمینه آمادگی برای تاسیس بیت العدل اعظم را فراهم ساخت.بعد از مرگ او در سال ۱۹۵۷ شش سال طول کشید تا بیت العدل اعظم آماده شود ونهایتا در سال ۱۳۶۳ افتتاح شد.بیت العدل اعظم در سال ۱۹۷۲ میلادی اساس نامه خود را تنظیم کرد و در آن جنبه‌های مختلف نحوۀ عملکرد و اختیارات و وظایف را خود مشخص نمود.بهاءالله و عبدالبهاء در آثار و متون بهائی تأکید کرده‌اند که بیت العدل اعظم تحت حمایت و مراقبت بهاءالله خواهد بود و بیت العدل اعظم با الهام و تأیید الهی تصمیم‌گیری و وضع حکم می‌کند و تصمیمات آن عاری از خطا هستند و منشأ خیر خواهند بود.بهائیان باید از دستورات بیت العدل اعظم اطاعت کنند و این برای آنها واجب است.همین موضوع تناقضی آشکار هست،در یکی از بندهای اساسنامه بیت العدل اعظم آمده است ” لغو یا تغییر آن دسته دستورها و احکام که به وضوح در متون بهائی مطرح نشده‌است” از طرفی بهاءالله بیت العدل را “عاری از خطا” دانسته است،اگر بیت العدل عاری از خطا هست و تمام تصمیماتش درست است چطور تصمیماتش میتواند لغو شود؟اصلا این موجودات عاری از اشتباه چطور تصمیماتی خواهند گرفت که “به وضوح در متون بهائی مطرح نشده‌است”؟ البته این موضوع را با “چون مقتضیّات زمان ایجاب نماید آنچه را خود تشریع نموده تعدیل یا لغو نماید” توجیح میکنند!

مشرق‌ الاذکار

مشرق‌الاذکار مترادف با مسجد مسلمانان ، کلیسا مسیحیان و کنیسه یهودیان است.بهاءالله از بهائیان خواسته است در هر شهری که هستند یک مکان مجلل را به بهترین شکل ممکن بسازند و در آن به ذکر پروردگار بپردازند!

مشرق‌الاذکار ها معمولا معماری زیبا و چشم نواز البته پر هزینه ای دارندکه علاوه بر قسمتی که بهائیان به دعا بپردازند امکانات فرهنگی و اجتماعی هم در آن قرار داده شده تا غیر بهائیان هم از آن استفاده کنند و به نوعی تبلیغاتی برای جذب آنها به فرقه بهائیت است.شاید ظاهر مشرق‌الاذکار ها با یکدیگر تفاوت داشته باشد ولی اصول طراحی همه آنها یکسان است.مشرق‌الاذکار ها باید ۹ وجه داشته باشند ( ۹ از اعداد مقدس بهائیان است که به آن اشاره شد) ، مشرق‌الاذکار نباید منبر ، محراب یا سکو خاصی برای نیایش داشته باشد و همچنین نصب هرگونه نقاشی و مجسمه در آن ممنوع می‌باشد.

تاکنون هشت مشرق‌الاذکار ساخته شده است که اولین آن در سال ۱۹۱۹ در عشق آباد ترکمنستان بود و بر اثر زلزله آسیب دید و بعدهت تخریب شد و آخرین مشرق‌الاذکار در سال ۲۰۱۷ در کامبوج ساخته شده است. بطور کل در عشق‌آباد کشور ترکمنستان ، شیکاگو کشور آمریکا ، کامپالا کشور اوگاندا ، سیدنی کشور استرالیا ، لانگنهاین کشور آلمان ، پاناما سیتی کشور پاناما ، آپیا کشور ساموآ ، دهلی نو کشور هندوستان ، سانتیاگو کشور شیلی و باتامبانگ کشور کامبوج این هشت مشرق‌الاذکار قرار دارند.

هم هزینه ساخت و هم هزینه نگهداری این بناها بسیار بالا است و این پول از وجوهات بهائیان گرفته میشود.بناهایی که از نظر من صرفا جهت در چشم بودن و تبلیغات فرقه بهائیت ساخته میشوند وگرنه با این مبالغ میشد تعداد زیادی بنا با هزینه کمتر در جاهای بیشتری ساخت نه اینکه در طول حدود دو قرن فقط هشت مشرق‌الاذکار ساخته شود!

سازمان فاسد فرقه بهائیت

انتخاب شوقی افندی به عنوان جانشین یک نافرمانی علنی از دستور کسی بود که آن را پیامبر و بعضا خدا میخوانند و اینکار توسط پسر او و کسی که مدح‌ها در وصف بهاءالله نوشته بود انجام شد.من این اتفاق را شروع افول فرقه بهائیت میدانم. عبدالبهاء که انتشار بهائیت قصد داشت این فرقه را جهانی کند باعث شد دو جامعه مهم بهائی دیگر در آمریکا و انگلیس شکل بگیرد که سالها بعد از او رقیب بهائیان مرکزی در فلسطین اشغالی شدند.در واقع این روحیه استعمارگری و برتری جویی انگلیسی و آمریکایی بود که عاملی بر این موضوع شد.جدا از مسائل معنوی و جایگاه ریاست این فرقه که برای این دو محفل تازه بنیان اهمیت داشت بحث مالی و ثروت عظیمی بود که رقابت را بسیار شدیدتر کرده بود.بیت‌العدل اعظم فقط مرکز یک دین خودخوانده نبود ، مرکز جمع آوری نذورات ، هدایا ، وجوهات و وقفیات بهائیان سراسر جهان بود و تمام این دارایی ها به آن تعلق داشت.فقط یک نمونه ایران که بیشترین بهائی را داشت این ارقام در آن زمان سرسام آور بود! اوج رذالت این فرقه آنجایی هست که افراد با نفوذ بهائی در ایران با زد و بند و سندسازی املاک و دارایی های مسلمانان در ایران را غصب میکردند و این غصبیات را در نهایت در اختیار بیت‌العدل اعظم در اسرائیل و رئیس فرقه میگذاشتند که شرح مفصل آن در کتابی که اسماعیل رائین ساواکی در زمان پهلوی با سندهای فراوان نوشته است موجود میباشد. شاید عده ای از بهائیان بخواهند این موضوع را با استدلال اینکه خلاف یک بهائی دلیل بر نفی کردن کل بهائیت نمیشود و دزد ربطی به مذهب ندارد توجیح کنند.اگر اینطور باشد و فقط فرد اینکار را انجام دهد مورد قبول است ولیکن این موضوع عملکرد یک فرقه و سازمان بود،غاصب کسی نبود جز کسی که مسئول جمع آوری نذورات بهائیان ایران و ارسال آن به اسرائیل بود و این کار نه یکبار و دوبار بلکه بارها و نه فقط توسط او بلکه توسط این فرقه در ایران همواره در حال اجرا بوده بطوری که به یک روند سازمانی تبدیل شده بود.قسمت دردناک ماجرا آنجاست که در اسناد ساواک مشخص شد وجوهاتی که در ایران جمع شده بود ، به اسم ارسال برای بیت‌العدل اعظم در واقع به ارتش رژیم صهیونیستی داده شد تا برای جنگ با فلسطینیان و کشتار آنها از آن استفاده شود.بهائیانی که همیشه ژست صلح طلبی و بی طرفی میگرند و با همین استدلال سکوت خود درباره جنایت های رژیم صهیونیستی توجیح میکنند،در واقع در محافل خود حمد و سنا این رژیم اشغالگر را میکنند.عمق فساد این فرقه را باید در محافل خصوصی و اثار اعتقادی آن جُست.اینها فقط نمونه های از ساختار این فرقه هست که برای بقای خود انجام میدهد.

پیوند و خدمات رژیم صهیونیستی و فرقه بهائیت در ابتدا کامل تکذیب میشد اما امروز با اسناد و اتفاقات صورت گرفته قابل کتمان و انکار نیست.از پیشبینی رهبران این فرقه  تا تشکیل دولت یهود در فلسطین و پیامات تبریکی که برای دولت رژیم صهیونیستی ارسال میکردند و از آن طرف هم رژیم اشغالگرد اولین دولت(!) بود که بهائیت را به عنوان دین رسمی اعلام کرد.شوقی افندی که در زمان او بود رژیم صیهونیستی تشکیل شد به شورای بهائیت دستور داد تا “با اولیاء حکومت‌ اسرائیل‌ ایجاد روابط‌ نماید”.

طبق اسناد ساواک همین بهائیانی که در ایران نفوذ داشتند علنا برای رژیم صهیونیستی جاسوسی میکردند،اینکار فقط در ایران اتفاق رخ نمیداد و در تمام نقاطی که بهائیان حضور داشتند این اتفاق رخ میداد.در واقع دولت رژیم صهیونیستی با دادن امتیازاتی به فرقه بهائیت در فلسطین اشغالی با آنان به این صورت همکاری میکردند.اینها اگر خیانت به کشور نیست پس چیست؟ آن زمان که حتی جمهوری اسلامی هم وجود نداشته به خاندان پهلوی که مورد حمایت کامل غرب بود هم رحم نمیکردند!

 

 

صحبت پایانی

امروز بهائیت شاخه های مختلفی دارد که پیروان اکثر آنها شاید به صد نفر هم نرسند و بهائیت با مرکزیت بیت العدل اعظم بالاترین پیرو را دارد.این مطلب به اندازه کافی طولانی است و قصد ندارم ا این طولانی تر شود،هدف از این نوشته یک مجموعه کامل از ابتدا تا شکل امروزی جامعه بهائیان بود که در یکجا کار شود وگرنه صحبت درباره فرقه بهائیت بسیار زیاد هست بطوری که از هرکدام از عناوین بالا کتاب‌ها و مطالب زیادی نوشته شده است و باز هم میتوان نوشت.امروز حدود ۸ میلیون نفر در کل دنیا پیرو فرقه بهائیت هستند و همیه از خودم میپرسم که این تعداد واقعا شده یکبار فقط کتاب های رهبران خود را بخوانند و فکر کنند و این همه تناقض و چرندیات را باور کنند و به آن ایمان بیاورند؟یکبار شده به این فکر کنند که باب و بهاء الله چطور نایب امام زمان شدند ، بعد منجی شدند ، بعد پیامبر و حتی به درجه خدایی هم رسیدند و خود را خدا خواندند؟به این موضوع فکر کرده‌اند که شخص بهاءالله چطور پیامبر شد؟به چه دلیلی؟چه اثباتی؟یک شخص بهائی الان چطور میخواهد یا میتواند پیامبری بهاءالله را اثبات کند؟با استدلال این افراد تمام مردم میتوانند بعد از خواندن این مطلب ادعای پیامبری کنند و همین بهائیان باید به آنها ایمان بیاورند! سالهاست که عده ای بهائیت را دین الهی میدانند ، ولی آیا شما تابحال دیده‌اید یک شخص عالی‌رتبه بهائی بیاید بطور زنده و واضح به مناظره با یک متخصص فقه بنشیند؟اگر بهائیت درست است،اگر حق است اگر واقعا دین الهی است چه ترسی از مناظره درباره ریشه و شکل گیری این فرقه وجود دارد؟صحبت کردن در برابر مردم چه اشکالی دارد؟آیا رسانه های ایران این اجازه را نمیدهند؟بسیار خب رسانه های فارسی زبان خارج از ایران که هستند و همه هم ادعای آزادی دارند،چرا اینکار را آنجا انجام ندادند و نمیدهند؟ البته که متوجه هستند با اینکار حقیقت آشکار و رسوا خواهند شد و کدامشان دوست دارد این فرقه که برایشان نفع دارد به زمین بخورد.

روس تزاری بابیت و بهائیت را به یک صورت ساخت و شکل داد و در ادامه این انگلیس بود که از این میراث نگهداری کرد و آن را گسترش داد.بهائیت از همان ابتدا یک فتنه بود یک دین نبود صرفا فقط یک فرقه بود.مشکل من هم این است که اینان خود را دین میدانند آن هم دین حق و راستی! بهائیت یک فرقه است و اگر بگویند بله ما یک فرقه هستیم یک سازمان هستیم انجمن هستیم بسیار منطقی تر است تا اینکه یک دین الهی باشند.از نظر من بهائیان دو دسته هستند.دسته اول یهائیانی که صرفا چون پدر و مادر بهائی داشتند اینان هم بهائی هستند مثل خیلی از مسلمانان که چون پدر و مادر مسلمانی دارند هرجا که سوال پرسیده شود خود را مسلمان معرفی میکنند،کلا کاری به دین و مذهب و این چیزها ندارند و سرشان به کار خودشان است،من با اینان کاری ندارم.اما یک دسته هستند که آگاه هستند و آگاهانه سمت این فرقه رفتند ، کتب پیروان بهائیت را خوانده اند.این افراد از نظر من یا نادان هستند که این حجم از چرندیات و تناقضات را باور کردند یا خائن هستند.حتی اگر خودشان اینکار را نمیکنند ولی از آنان حمایت میکنند و با دلایل مسخره قصد توجیح را دارند ، بازهم خائن هستند زیرا کسی که از خائن و جاسوس حمایت میکند خائن است!

به نظرم باید با اینان جدی برخورد شود،اول برخورد فکری و اگر همچنان اصرار داشتند برخورد جدی تر باید شود.بهائیت یک فرقه سازمانی است که مانند موریانه عمل میکند،همانطور که در زمان پهلوی عمل کرد.چندین وزیر و مقام بالارده شاه بهائی بودند،حتی پژشک شخصی شاه هم بهائی بود.اینان که میگفتند در سیاست دخالت نمیکنند مانند مار بر سیاست ایران چنبره زده بودند.بسیار مطالب و منابع آمده که بهائیانی که به سمتی دست پیدا میکردند چطور مسلمانان را مورد آزار قرار میدادند،چطور در جلسات خود در محافلشان به مسلمانان و مقدسات آنان توهین میکردند و برای تضعیف اسلام برنامه ریزی میکردند.

منابع:

ویکی شیعه : احمد احسائی

ویکی شیعه : شیخیه

ویکی شیعه : سید کاظم رشتی

ویکی فقه : علی‌محمد باب شیرازی

ویکی شیعه : رکن رابع

ویکی فقه : بهائی گری

نقدی بر توجیه دو ظهور و دو شریعت متفاوت به فاصله‌ای کوتاه

عدم دخالت در سیاست، از ادعا تا واقعیت

بررسی دلایل حقانیت آیین باب و بهاءالله

فاضل مازندرانی، ظهورالحق، ج۳، ص۹۷

ظهورالحق، ج۳، ص۴۷۹

عبدالحسین آیتی، الکواکب الدرّیّه فی مآثرالبهائیّه، ج۱، ص۱۶۳-۱۹۵.

ارتباط بهائیان و صهیونیسم + اسناد

مرکز اسناد انقلاب اسلامی ایران

بهاییت و اسرائیل؛ پیوند دیرین و فزاینده

کتاب انشعاب در بهائیت ، اسماعیل رائین

کتاب بهائیگری ، احمد کسروی

کتاب پیام پدر ، نویسنده صبحی

انتقاد و اعتراض کردن بسیار ساده هست اما مهم ارائه راه‌حل میباشد.کسی که انتقاد میکند و هیچ راهکاری ندارد به چه دردی میخورد؟

جوابی بنویسید:

آدرس ایمیل شما به صورت عمومی منتشر نخواهد شد.